شهيد مطهرى درباره انسان، ماهيت، بيمارى و سلامتى، نقص و كمال او بسيار
نوشته است، دو كتاب از مجموعه مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى و نيز كتاب
هاى انسان و سرنوشت، تعليم و تربيت، فطرت، تكامل اجتماعى انسان، هدف زندگى
و انسان كامل در اين باره هستند و نيز كتاب هايى مانند فلسفه تاريخ، جاذبه
و دافعه على(ع)، سيره نبوى، و سيره ائمه و… كه باز به سرنوشت جمعى يا
الگوهاى شايسته جامعه انسانى مربوط مى شود.
توجّه فزاينده مكتب هاى فلسفى و حتّى سياسى معاصر به مسأله شناخت ماهيت
انسان، نيازها، انگيزه ها و غرائز انسان، عوامل سلامت روانى و اجتماعى و
راه هاى تربيت انسان ايده آل، از عمده ترين عواملى بود كه مى توانست
دانشمندى آگاه به زمان، مانند شهيد مطهرى را برانگيزد تا در اين باره
بسيار پژوهش كند و بنويسد، به ويژه كه فرهنگ
اسلام در اين زمينه بسيار پربار و غنى است. شناخت و نقد انديشه هاى
وارداتى در زمانه پرهيجان شهيد كه جوانان دسته دسته به انديشه هاى انقلابى
مى پيوستند، ايشان را برآن وامى داشت كه راهنمايى نسل جوان عصر خويش را
آگاهانه و مسؤولانه به دوش بگيرد. شهيد مطهرى با آگاهى از زمان و نيازهاى
عصر خويش مى نوشت و اين نشان از اهميّت اين مسأله در زمان ايشان دارد…
هدف ما در اين نوشتار طرح و ارائه ديدگاه هاى استاد مطهرى درباره انسان
سالم با استناد به آيات قرآنى است، و به بحث هاى فلسفى در اين باره كه در
نوشتارهاى فلسفى ايشان آمده نمى پردازيم.
شهيد مطهرى براساس ديدگاه قرآنى خود در اين زمينه كه جامعه و فرد را داراى
حيات و مرگ، كمال و سقوط و بيمارى و سلامت مى داند، درباره سلامت و تعالى
فردى و اجتماعى سخن گفته است. در اين نوشتار از مباحث مربوط به شناخت كلّى
ماهيّت انسان و بسيارى از مطالب مهم ديگر درباره انسان نيز صرف نظر شده و
تنها خطوط كلّى چهره انسان سالم و كامل اسلامى آورده شده است.
پژوهش درباره سلامت روانى، بدون توجّه به نيازهاى اساسى او
(وانگيزه ها و يا غرائز او) راه به جايى نمى برد، زيرا برآورده شدن يا
نشدن نيازهاى اساسى انسانى با سلامت روانى و جسمى و كمال او نسبتى مستقيم
دارد.
روان شناسان (سلامت) در همين زمينه مى گويند:
(چنين به نظر مى آيد كه درجه رضامندى نياز اساسى به گونه اى مثبت با درجه سلامت روانى همبستگى دارد.)1
و نيز احتمال مى دهند كه (ارضاى كامل نيازهاى اساسى، همان سلامت مطلوب)2
باشد. به همين دليل آنان اعتقاد دارند كه براى روان درمانى نيز بايد از
همين راه اقدام گردد.
(ارضاى نيازهاى اساسى براى آهنگ درمان واقعى، اصلى عمده به شمار مى رود.)3
بنابراين به منظور شناخت سلامت انسان، شناخت نيازها، غرائز و انگيزه هاى او بايسته است:
(هنگامى كه مفهوم سلامت ناشى از رضامندى (يا سلامت ناشى از نيك بختى) را
به عنوان واقعيّت بپذيريم، بدين ترتيب خودمان را به گونه اى تلويحى با
نويسندگانى چون گلاشتاين، يونگ، آدلر، آنگيال، هورناى، فروم، ماى، بوهلر،
راجرز و بسيارى ديگر در يك صف قرار مى دهيم. اينان بر اين باورند كه در
درون ارگانيزم، گرايش مثبتى وجود دارد كه آن را به سوى رشدى كامل تر سوق
مى دهد.)4
بنابراين، در گام نخست، نيازهاى انسان را از ديدگاه شهيد مطهرى بررسى مى
كنيم، در ضمن بحث متوجّه خواهيم شد كه شهيد مطهرى نيز به طور تقريبى چنين
نظرى دارد، يعنى اين كه نيازها و ميل ها و انگيزه هاى انسان اگر به خوبى و
درستى شناخته و ارضا شوند، سلامت و تعالى و كمال را به وجود مى آورد.
انسان، بى ترديد با حيوانات متفاوت است، به دليل همين تفاوت، برخى از
نيازهاى اساسى او نيز با ساير جانداران متفاوت است، مانند آنچه مربوط به
حوزه دانش، معنويت و امور روحى و روانى مى شود، به ويژه ايمان. اگرچه در
برخى از نيازهاى اساسى با حيوان مشترك است، مانند بيشتر نيازهاى جسمى.
شهيد در جايى نيازها را به دو گروه اوّلى و ثانوى تقسيم بندى مى كند:
(نيازمندى ها بر دو گونه است; نيازمندى اولى و نيازمندى هاى ثانوى;
نيازمندى هاى اولى از عمق ساختمان جسمى و روحى بشر و از طبيعت زندگى
اجتماعى سرچشمه مى گيرد. تا انسان، انسان است و تا زندگى وى زندگى اجتماعى
است، آن نوع نيازمندى ها هست. اين نيازمندى ها يا جسمى است يا روحى و يا
اجتماعى. نيازمندى هاى جسمى از قبيل نيازمندى به خوراك، پوشاك، مسكن، همسر
و غيره; نيازمندى هاى روحى از قبيل علم، زيبايى، نيكى، پرستش، احترام و
تربيت; نيازمندى هاى اجتماعى از قبيل معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت، آزادى
و مساوات.)5
شهيد مطهرى در اينجا تنها براى تفهيم تقسيم بندى، نمونه هايى از نيازمندى
ها را به عنوان مثال آورده و درصدد بيان تمام اين نيازها نبوده است. ايشان
در مورد نيازهاى دسته دوم يا ثانوى نيز كه از نيازهاى اولى پديد مى آيند
به طوركلى مى نويسد:
(نيازمندى به انواع آلات و وسايل زندگى كه در عصر و زمانى با عصر و زمان ديگر فرق مى كند از اين نوع است.)6
شهيد مطهرى سپس به نقش نيازهاى اولى و ثانوى اشاره مى كند:
(نيازمندى هاى اوّلى، محرك بشر به سوى توسعه و كمال زندگى است، امّا
نيازمندى هاى ثانوى ناشى از توسعه و كمال زندگى است و درعين حال محرك به
سوى توسعه بيشتر و كمال بالاتر.)7
شهيد مطهرى كه به طور معمول در بحث هاى خود مكتب هاى فلسفى و سياسى
موجود در زمان خود را مورد توجّه قرار مى داد، در اين باره نيز ديدگاه
ماركسيستى را - كه به اصالت اقتصاد معتقد بود! - نقد و بررسى كرده است.
ايشان اين اصل ماركسيستى را مى شكافد و مى گويد اين اصل ريشه روانى دارد،
و معنايش اين است كه انسان فقط يك غريزه دارد; (تلاش براى معاش). و در
پاسخ اينكه درستى يا نادرستى اين سخن را چگونه مى توان فهميد، مى نويسد:
(جواب اين را روان شناسى بايد بدهد كه كارش تحقيق درباره غرائز بشر است.)8
امّا آيا روان شناسى مى پذيرد كه انسان فقط يك غريزه داشته باشد؟ آن هم غريزه تلاش براى معاش؟
(قدر مسلّم، روان شناسى اين نظريه را نمى پذيرد; علم امروز و روان شناسى
امروز اين نظريه را نمى پذيرد كه در وجود بشر تنها يك غريزه اصيل وجود
دارد و آن همان غريزه تلاش براى معاش است. حتّى افرادى كه افكار مادّى
دارند، نيز منكر اين حرفند.)9
ايشان سپس به نقل نظريات ديگران از جمله راسل مى پردازد، كه حتّى او هم
افزون بر اين غريزه دو غريزه ديگر، يكى غريزه جنسى و ديگرى برترى طلبى
براى انسان قائل است10 و مى افزايد:
(ديگران براى حقيقت جويى در انسان اصالت قائلند; يعنى معتقدند انسان به
حسب سرشت و فطرت، حقيقت جو، كاوش گر و علم طلب آفريده شده است; بنابراين
براى علم اصالت قائل هستند، براى هنر و زيبايى و اخلاق و مذهب اصالت قائل
هستند… )11
ايشان بر اين ديدگاه اشكالى ديگر نيز دارد، كه آن هم جنبه روان شناختى دارد:
(اگر ما بخواهيم مذهب، هنر و خصوصاً فرهنگ را تابع مسائل اقتصادى بدانيم،
بستگى به اين دارد كه فكر را در مسائل نظرى تابع بدانيم; اين هم چيزى است
كه علم آن را نمى پذيرد.)12
بدين سان شهيد بر مبناى روان شناختى (اصالت اقتصادى) دو ايراد وارد مى كند.
استاد شهيد درجاى ديگر ديدگاه ماترياليسم را به طور گسترده بررسى مى كند
كه براى انسان مهم ترين انگيزه را انگيزه اقتصادى و مهم ترين نياز يا
غريزه او را (تلاش اقتصادى) او مى داند و به طبع تكامل او را در تكامل
ابزار توليد!
پس از نقل و نقد اين ديدگاه كه انسان را حيوانى مانند ساير جانداران مى
داند، نظريه اسلام را درباره انسان بيان مى كند و خاطر نشان مى سازد كه
سير تكاملى انسان ازحيوانيت آغاز مى شود و به سوى انسانيت كمال مى يابد.
اين اصل، هم درباره فرد صدق مى كند و هم درباره اجتماع. روح انسان در دامن
جسم او زاييده مى شود و تكامل مى يابد تا به استقلال برسد; همان گونه كه
لازمه رشد است. روح نيز به تدريج كه به سوى كمال حركت مى كند وابستگى آن
به جسم كمتر و كمتر مى شود تا به استقلال برسد.
(طبق اين نظريه، جنبه انسانى انسان به علت اصالتش، همراه بلكه مقدم بر
تكامل ابزارهاى توليدى اش تكامل يافته و بر اثر تكامل، تدريجاً از وابستگى
اش و تأثيرپذيرى اش از محيط طبيعى و اجتماعى كاسته و بر وارستگى اش ـ كه
مساوى است با وابستگى به عقيده و آرمان و مسلك و ايدئولوژى ـ و نيز تأثير
بخشى اش بر روى محيط طبيعى و اجتماعى افزوده است، و درآينده هر چه بيشتر
به آزادى كامل معنوى يعنى استقلال و وابستگى به عقيده و ايمان و ايدئولوژى
خواهد رسيد.)13
آن گاه مى افزايد كه طبق اين نظر، واقعيت انسانى سايه و انعكاس و تابعى از
تكامل مادى او نيست; خود، واقعيتى است مستقل و متكامل. و تعيين كننده
سرنوشت نهايى انسان، سير تكامل اصيل فرهنگى او و واقعيت اصيل انسانى اوست،
نه سير تكامل ابزار توليد.
اكنون هنگام آن است كه ببينيم نيازها و محرّك هاى انسان از ديدگاه خود شهيد چيست؟
استاد شهيد در كتاب كم حجم اما ژرف خود; انسان در قرآن، پس از بيان ابعاد
ماهيت انسان و ارزش ها و ضدارزش ها از ديدگاه قرآن به تفاوت هاى انسان و
حيوان پرداخته، مى گويد، انسان و حيوان در سه ناحيه با يكديگر تفاوت دارند:
1. ادراك و كشف خود و جهان.
2. جاذبه هايى كه بر انسان احاطه دارد.
3. چگونگى تأثيرپذيرى از جاذبه ها و انتخاب آنها. 14
در ناحيه ادراك
ايشان ادراك را به حسى و عقلى تقسيم مى كند; در زمينه ادراك حسى حتى برخى
از حيوانات نسبت به انسان قوى ترند، بنابراين انسان و حيوان در اين ادراك
مشترك هستند، اما اين نوع ادراك بسيار سطحى است، ولى انسان نيروى مرموز و
ويژه اى دارد به نام عقل كه قوانين كلى جهان را كشف مى كند و اين دروازه
اى براى كشف خود انسان نيز هست. شناخت حقايق ماوراى حسى و شناخت فلسفى خدا
ازاين راه ممكن است.
جاذبه هاى مشترك بين انسان و حيوان عبارت ازامورى است مانند ميل به غذا، جفت، خواب، استراحت، آسايش و… كه انسان را به سوى ماده مى كشاند. و جاذبه هاى غيرمادى كه كانون هاى معنوى دارند و مهم ترين آنها كه تا امروز شناخته شده (علم و دانايى، خيراخلاقى، جمال و زيبايى، تقديس و پرستش است).
اما يكى از تفاوت هاى انسان با حيوان در تأثيرپذيرى از جاذبه ها و توانايى ايستادگى انسان در برابر ميل هاست. حيوانات در برابر ميل ها و كشش هايى كه در آنها وجود دارد توانايى مقاومت ندارند. تفاوت ديگر انسان با حيوانات در گذار از محدوده ماديات به جاذبه هاى معنوى است كه سبب گسترش فعاليت او از مرزهاى ماديات تا افق عالى معنويات است، و ديگر مجهز بودن او به نيروى عقل و اراده و داشتن حق انتخاب و آزادى است كه به همين دليل بر او تكليف شده است.
طبيعى است كه ميل ها و انگيزه ها در وجود انسان ها بيهوده آفريده
نشده اند. حيوانات را غرائز رهبرى مى كند، در نوع غذا، زمان جفت گيرى،
كيفيت بزرگ كردن فرزندان و… اما انسان ها غريزه اى آن چنان قوى كه جايى
براى تخلف و انتخاب نداشته باشند ندارند. كيفيت درست استفاده از توانايى
ها و مقدار لازم و صحيح ارضاى نيازها در انسان ها به مقدار زيادترى وابسته
به انتخاب خود است. انسان مى تواند با زياده روى، اعتدال و يا كمتر از
اندازه لازم به ميل ها و كشش هاى غريزى خود بپردازد. شهيد مطهرى، معيار
انسانيت را در همين مى داند كه انسان در برابر ميل ها و جاذبه هاى مادى و
طبيعى ايستادگى كند و با نيروى اراده و تعقل، راه درست را انتخاب كند:
(ميل ها و جاذبه ها نوعى پيوند و كشش است ميان انسان و يك كانون خارجى كه
انسان را به سوى خود مى كشاند. انسان به هر اندازه كه تسليم ميل ها بشود
خود را رها مى كند و به حالت لختى و سستى و زبونى در مى آيد و سرنوشتش در
دست يك نيروى خارجى قرار مى گيرد كه او را به اين سو و آن سو مى كشاند،
ولى نيروى عقل و اراده، نيرويى درونى و مظهر شخصيت واقعى انسان است.)15
نتيجه تكيه انسان به عقل و اراده و قطع نفوذهاى خارجى به (آزادى) او مى
انجامد و انسان را به صورت (جزيره اى مستقل) در مى آورد، و سبب مالكيت
انسان بر (خويشتن) و استحكام شخصيت او مى شود.
(مالكيت نفس و تسلط برخود و رهايى از نفوذ جاذبه ميل ها هدف اصلى تربيت اسلامى است، غايت و هدف چنين تربيتى، آزادى معنوى است.)16
در ميان ميل ها و جاذبه هايى كه انسان را به فعاليت وا مى دارند،
حس نيايش از جايگاه ويژه اى برخوردار است. اين حس به قدمت تاريخ انسان
(قديمى) است، و از (عموميت) برخوردار است. حتى پيامبران، ابداع كننده و
آورنده پرستش نبوده اند، بلكه تنها نوع پرستش و آداب و اعمال پرستش توحيدى
را آموزش داده اند.
(عبادت و پرستش نشان دهنده يك (امكان) و يك (ميل) در انسان است. امكان
بيرون رفتن از مرز امور مادى و ميل به پيوستن به افق بالاتر و وسيع تر.
چنين ميلى و چنين عشقى از مختصات انسان است.)17
پرستش در آغاز، شكل توحيدى داشته، انحراف ها و خرافات در طول زمان رخ مى داده است.
همان گونه كه اشاره شد مسأله ديگر، عمومى بودن اين حس است كه در همه افراد
بشر وجود دارد، در اين زمينه استاد مطهرى از (اريك فروم) نقل مى كند:
(انسان ممكن است جاندار يا درختان يا بت هاى زرين يا سنگى يا خداى ناديدنى
يا مردى ربانى يا پيشوايى شيطانى صفت را بپرستد; مى تواند نياكان يا ملت
يا طبقه يا حزب خود يا پول و كاميابى را بپرستد… او ممكن است از مجموعه
معتقداتش به عنوان دين ممتاز از معتقدات غيردينى آگاه باشد و ممكن است بر
عكس، فكر كند كه هيچ دينى ندارد، مسأله بر سر اين نيست كه دين دارد و يا
ندارد، مسأله بر سر اين است كه كدام دين را دارد.)18
و از ويليام جيمز نقل مى كند:
(ولى اطمينان دارم كه حتى آن كسان هم كه مى گويند به كلى فاقد آنند (حس
پرستش و ديندارى) خود را فريب مى دهند، و حقيقتاً تا حدى دين دارند.)
اين عمومى بودن نشانه اى از اصيل و فطرى بودن اين كشش در انسان است، زيرا
انسان كمال خواه است و اين حس او را به چنين كمالى راهنمايى و متصل مى كند:
(احساس نيايش، احساس نياز غريزى است به كمال برتر كه در او نقصى نيست و
جمالى كه در آن زشتى وجود ندارد… انسان در حال پرستش از وجود محدود خويش
پرواز مى كند و به حقيقتى پيوند مى يابد كه در آنجا نقص و كاستى و فنا و
محدوديت وجود ندارد. و به قول انيشتين، دانشمند بزرگ عصر ما، در اين حال
فرد به كوچكى آمال و اهداف بشرى پى مى برد و عظمت و جلالى را كه درماوراى
امور و پديده ها در طبيعت و افكار تظاهر مى نمايد، حس مى كند.)19
و اين همان (كمالى) است كه در توحيد عملى از آن سخن به ميان آمده است.
(و من أعرض عن ذكرى فإنّ له معيشة ضنكاً) طه/124
شهيد مطهرى، يك بار از ضرورت و لزوم ايمان براى سلامت روانى و سلامت
اجتماع سخن مى گويد و بار ديگر از آثار مثبت ايمان در روان انسان و جامعه
انسانى.
لزوم ايمان براى سلامت روانى ازچند نظر قابل بررسى است; يكى اينكه جلو
خودخواهى انسان را بگيرد، و ديگر اين كه او را از سرگردانى و بلاتكليفى در
رويارويى با رويدادهاى بزرگ و وكوچك رها مى سازد. علاوه بر نكات يادشده
هرگونه خدمتى به بشريت بدون ايمان و داشتن آرمان، ناممكن است.
(انسان نمى تواند بدون داشتن ايده و آرمان و ايمان (زندگى سالم) داشته
باشد و يا كارى مفيد و ثمربخش براى بشريت و تمدن بشرى انجام دهد. انسان
فاقد هرگونه ايده و ايمان، يا به صورت موجودى غرق در خودخواهى در مى آيد
كه هيچ وقت از درك منافع فردى خارج نمى شود، و به صورت موجودى مردد و
سرگردان كه تكليف خويش را در زندگى و در مسائل اخلاقى و اجتماعى نمى داند.
انسان دائماً با مسائل اخلاقى و اجتماعى برخورد مى نمايد و ناچار بايد عكس
العمل خاصى در برابر اين گونه مسائل نشان بدهد، انسان اگر به مكتب و عقيده
و ايمانى پيوسته باشد تكليفش روشن است; و اما اگر مكتب و آيينى تكليفش را
روشن نكرده باشد همواره مردد به سر مى برد، گاهى به اين سو كشيده مى شود و
گاهى به آن سو، موجودى مى گردد ناهماهنگ.)20
البته اين نيز معلوم است كه فقط ايمانى مقدس، يعنى ايمان مذهبى توانايى
دارد چنين اثرى بگذارد، زيرا ايمان واقعى و پرجذبه همان ايمان مذهبى است:
(تنها ايمان مذهبى قادر است انسان را به صورت يك مؤمن واقعى درآورد… )21
ايشان در اثبات اين كه انسان به ايمان، و آن هم ايمان مذهبى نيازمند است
به طور گسترده بحث مى كند، و سپس به بحث درباره اثر ايمان در زندگى انسان
مى پردازد، يعنى در فرد و جامعه، كه مورد نظر ما در اين قسمت است:
(ايمان مذهبى آثار نيك فراوان دارد، چه از نظر توليد بهجت و انبساط، چه از
نظر نيكو ساختن روابط اجتماعى، و چه از نظر كاهش و رفع ناراحتى هاى ضرورى
كه لازمه ساختمان اين جهان است.)22
سپس ايشان به تفصيل آثار ايمان را در سه بخش توضيح مى دهند:
1. خوش بينى 2. روشندلى 3. اميدوارى 4. آرامش خاطر 5. لذت معنوى (شيرينى و مزه ايمان)
زيرا شركت در زندگى و به عهده گرفتن مسؤوليت در (تقسيم كار) و احساس وظيفه و تكليف درباره وظايف اجتماعى و محترم شمردن قوانين وحقوق ديگران، مهرورزى، عدالت، اطمينان، احساس مسؤوليت درخفا و مثل يك پيكر شدن جامعه، جز در سايه ايمان مذهبى ممكن نيست.
ايمان مذهبى در انسان نيروى مقاومت مى آفريند و تلخى هاى ناگزير را
شيرين مى كند، و دوران پيرى را با انس با خدا از خلأ نجات مى دهد و پر مى
كند، مرگ را در نظر او از ترسناك بودن در مى آورد.23
(از نظر روان شناسان، مسلم و قطعى است كه اكثر بيمارى هاى روانى كه ناشى
از ناراحتى هاى روحى و تلخى هاى زندگى است، در ميان افراد غيرمذهبى ديده
مى شود. افراد مذهبى به هر نسبت كه ايمان قوى و محكم داشته باشند ازاين
بيمارى ها مصون ترند. از اين رو يكى از عوارض زندگى عصر ما كه در اثر ضعف
ايمان هاى مذهبى پديد آمده است، افزايش بيمارى هاى روانى و عصبى است.)24
البته اين نظريه با تجربه و آمار روان شناسان مطابق است، دليل آن هم روشن است.
(… فرد بى ايمان در كشور هستى، مانند فردى است كه در كشورى زندگى مى كند
كه قوانين و تشكيلات و تأسيسات كشور را فاسد و ظالمانه مى داند و از قبول
آنها هم چاره اى ندارد. درون چنين فردى همواره پر از عقده و كينه است. او
هرگز به فكر اصلاح خودش نمى افتد، بلكه فكر مى كند در جايى كه زمين و
آسمان بر ناهموارى و سراسر هستى ظلم و جور و نادرستى است، درستى ذره اى
مانند من چه اثرى دارد؟! چنين كسى هرگز از جهان لذت نمى برد. جهان براى او
همواره مانند يك زندان هولناك است. اين است كه قرآن كريم مى فرمايد:
(ومن أعرض عن ذكرى فإنّ له معيشةً ضنكاً) طه/124
هر كس از توجه و ياد من رو برگرداند، زندگى پر از فشارى خواهد داشت.
آرى ايمان است كه زندگى را در درون ما وسعت مى بخشد و مانع فشار عوامل روحى مى شود.)25
خوش بينى
روشندلى
اميدوارى
آرامش خاطر
لذّت معنوى
شركت در زندگى و به عهده گرفتن مسؤوليت در (تقسيم كار) و احساس وظيفه و تكليف درباره وظايف اجتماعى و محترم شمردن قوانين و حقوق ديگران، مهرورزى و عدالت، اطمينان، احساس مسؤوليت در نهان خانه ها و مثل يك پيكر شدن جامعه كه جز در سايه ايمان مذهبى ممكن نيست.
ايمان مذهبى در انسان نيروى مقاومت مى آفريند و تلخى هاى (ناگزير) را شيرين مى كند… و دوران پيرى را با انس با خدا سر مى كند، مرگ را در نظر او از ترسناك بودن در مى آورد.
(ضرب الله مثلاً رجلاً فيه شركاء متشاكسون و رجلاً سلماً لرجل هل يستويان مثلاً)
زمر/29
به يگانگى رسيدن شخصيت در سايه ايمان از مباحث روشنگر شهيد مطهرى است. از
عمده ترين مباحث روان شناسى امروز، كه شايد هدف اساسى آن نيز باشد بررسى
راه هاى (تحقق خويشتن) است. بسيارى از نظريه پردازان درباره شخصيت سالم
حرفى را مى زنند كه سرانجام مفهوم آن همين (تحقق خود) است. به خصوص (روان
شناسى نيروى سوم با گرايش هاى وجودى (اگزيستانسياليسم) و انسان گرايانه.
از نظريه محدودنگر فرويد كه بگذريم، روان كاوان دستيار او نيز به گونه اى
همين حرف را مى زنند. مثلاً يونگ شخصيت سالم را داراى (تفرد) مى داند.
تفرد به معناى اين است كه فرد به خود حقيقى خودش تبديل شود. تفرد،
(خودشدن) و (تحقق خويشتن) است و (تحقيق همه جانبه شخصيت). اما آيا اين
بدون به يكپارچگى رسيدن شخصيت ممكن است يا اينكه (تفرد مستلزم اين است كه
فرد به كليت و يكپارچكى برسد.)26 هنرى مورى نيز (هدف نهايى رشد شخصيت را
خلاقيت و تحقق خويشتن)27 مى داند. او نيز به يگانگى رسيدن شخصيت انسان را
در اين مى بيند كه بين (من برتر) و (من ايده آل) او فاصله چندانى نباشد.28
(غايى ترين هدف شخصيت سالم به عقيده آلفرد آدلر (همكار ديگر فرويد) تحقق خويشتن است.)
فروم، شخصيت سالم را داراى جهت گيرى بارور مى داند، اين مفهوم سلامت روان
فروم با انسان سالم آلپورت و مزلو شباهت زيادى دارد، و خود مزلو نيز به
شباهت ديدگاهش با ديدگاه آلپورت، راجرز، فروم و… اشاره مى كند.29
(در نظر نويسندگان اين گروه هاى گوناگون، به ويژه فروم، هورناى، يونگ، سى
. بوهلر، آنگيال، راجرز، جى . آلپورت، شاختل، وليند و برخى روان شناسان
كاتوليك متأخر، رشد، تفرد، خودمختارى، خودشكوفايى، خودسازى، بارآورى و
تحقق خود، همگى به طور كلى هم معنايند، و بيشتر نشانگر حوزه اى كه به طور
مبهمى متصور شده باشد هستند، تا مفهومى كه به طور دقيق تعريف شده باشد… )30
مقصود در اينجا بررسى نظريه روان شناسان درباره (شخصيت سالم) و (يكپارچگى
شخصيت) از ديدگاه آنان نيست، بلكه مى خواهيم نشان بدهيم كه اين مسأله از
اساسى ترين مسائل روان شناسى امروز است و به گونه اى بسيارى از نظريه
پردازان، گرچه با اندك تفاوت در تعبير و يا مراحل، به حقيقتى يكسان نظر
دارند.
شهيد مطهرى به يگانگى رسيدن شخصيت انسان را گر چه بحثى روانى مى داند و با
همين ديدگاه نيز آن را بررسى مى كند، اما توجه به نظريه ايشان در مورد
اصالت فرد و جامعه، به يگانگى رسيدن فرد را در كنار به يگانگى رسيدن جامعه
قرار مى دهد و رابطه تنگاتنگى بين اين دو قائل مى شود. ايشان مسأله را اين
گونه مطرح مى كند:
(مسأله به يگانگى رسيدن واقعيت وجودى انسان در يك نظام روانى و در يك جهت
انسانى و تكاملى، و همچنين رسيدن جامعه انسان به يگانگى و يكپارچگى در يك
نظام اجتماعى هماهنگ تكاملى، و متقابلاً تجزيه شخصيت فردى انسان به قطب
هاى مختلف، و قطعه قطعه شدن واقعيت وجودى او به بخش هاى ناهماهنگ، و تجزيه
جامعه انسان به (من) ها و به گروه ها و طبقات متضاد و متناقض و ناهماهنگ،
مسائلى هستند كه همواره انديشه ها را به خود معطوف داشته اند. چه بايد كرد
كه شخصيت انسان از جنبه روانى و از نظر اجتماعى در يك جهت انسانى و تكاملى
به يگانگى و وحدت (توحيدى) برسد.)31
سپس شهيد مطهرى سه نظريه عمده را در اين باره مطرح مى كند; نظريه
ماترياليستى، ايده آليستى، و رئاليستى يا اسلامى. در آن زمان تب ماركسيسم
اكثر جوانان پر شور را فراگرفته بود و شهيد مطهرى در زمينه هايى كه مربوط
بود، ديدگاه ماترياليستى را نقل و نقد مى كرد. در اين مسأله نيز كه
ازمسائل مهم و اساسى درباره انسان است، شهيد مطهرى در قدم اول ديدگاه
ماترياليستى را مطرح مى كند:
الف. نظريه ماترياليستى. اين نظريه كه تنها به ماده مى انديشد و براى روان
هيچ گونه اصالتى قائل نيست، مدعى است آنچه فرد انسان را از جنبه روانى و
جامعه انسانى را از نظر اجتماعى تجزيه و متلاشى مى كند و به صورت قطب هاى
ناهماهنگ در مى آورد، تعلق اختصاصى اشياء به انسان (مالكيت) است.
(… انسان به واسطه پيدايش مالكيت، از درون خود با خود واقعى اش كه خود
اجتماعى بود و خود را عين انسان هاى ديگر احساس مى كرد، بيگانه شد و به
جاى اين كه خود را (انسان) احساس كند (مالك) احساس كرد و با خود بيگانه شد
و كاستى گرفت.)32
(تنها با بريدن اين قيد و اين تعلق است كه انسان بار ديگر به يگانگى
اخلاقى و سلامت روانى و هم به يگانگى اجتماعى و سلامت اجتماعى بازمى گردد.
حركت جبرى تاريخ به سوى اين يگانگى هاست.)33
دومين نظريه اى كه شهيد مطهرى مطرح مى كند نظريه ايده آليست هاست:
(ب. نظريه ايده آليستى. اين نظريه تنها به روان و درون انسان و رابطه انسان با نفس خودش مى انديشد و آن را اصل و اساس مى شمارد.)34
اما آنان نه مالكيت را، كه مملوكيت را علة العلل قطعه قطعه شدن روان و
تجزيه جامعه انسان مى دانند. و معتقدند كه تعلق درونى و قلبى انسان به
اشياء، سبب تفرقه ها و تجزيه ها و بيگانگى هاى انسان است (پست ومقام من)
(مال من) و… انسان را تجزيه نمى كند و از خود بيگانه نمى سازد، بلكه (منِ
مال)، (منِ زن) و (منِ پست و مقام) است كه انسان را از خود بيگانه و شخصيت
انسان و جامعه انسانى را متفرق مى سازد.
با توجه به اين نظريه طبيعى است كه راه حل آنان برگشتن از همان راهى است كه بشر از آن به بيراهه رفته است:
(براى اين كه (من) تبديل به (ما) شود، قطع تعلق اشياء به انسان ضرورت
ندارد; تعلق انسان به اشياء بايد بريده شود. انسان را از قيد اشياء رها
سازيد تا به واقعيت انسانى اش باز گردد، نه اشياء را از قيد انسان. به
انسان آزادى معنوى بدهيد، از آزاد كردن و رها ساختن اشياء چه اثرى ساخته
است؟! به شخص، رهايى و آزادى و اشتراكيت و وحدت بدهيد، نه به شيئ. عامل
توحيد اخلاقى و اجتماعى انسان از نوع عوامل آموزشى و پرورشى، مخصوصاً
آموزش و پرورش معنوى است، نه از نوع عوامل اقتصادي… )35
آن گاه شهيد مطهرى به ارائه نظريه اسلام مى پردازد:
(ج. نظريه رئاليستى. اين نظريه معتقد است كه آنچه انسان را از نظر فردى و
اجتماعى تقسيم و تجزيه مى كند و عامل اصلى تفرقه و تكثير انسان است، تعلق
انسان به اشياء است، نه تعلق اشياء به انسان. اسارت انسان ناشى از مملوكيت
اوست و نه (مالكيتش). از اين رو براى عامل تعليم و تربيت، انقلاب انديشه،
ايمان، ايدئولوژى و آزادى معنوى نقش اول را قائل است.)
تا اينجا اين ديدگاه نيز همانند ديدگاه دوم به نظر مى رسد، اما شهيد مطهرى به تفاوت اين ديدگاه با ديدگاه هاى ديگر مى پردازد:
(ولى اين [نظريه] معتقد است كه انسان همچنان كه ماده محض نيست، روح محض هم
نيست، معاش ومعاد توأم با يكديگرند، جسم و روان در يكديگر تأثير متقابل
دارند، در همان حال كه بايد با عوامل روحى و روانى تفرقه در پرتو توحيد در
عبادت و حق پرستى مبارزه كرد، با عوامل تبعيض، بى عدالتى ها، محروميت ها،
ظلم ها، اختناق ها، طاغوت ها; غيرخدا را (رب گرفتن) ها به شدت جنگيد.
اسلام چنين منطقى دارد. اسلام كه ظهور كرد، در آنِ واحد به دگرگونى و
انقلاب و دو حركت دست زد. اسلام در آن هنگام كه نداى توحيد روانى و درونى
در پرتو ايمان به خداوند متعال و يگانه پرستى ذات يگانه او را سرداد،
فرياد توحيد اجتماعى در پرتو جهاد و مبارزه با ناهموارى هاى اجتماعى را
نيز بلند كرد.)
(اين آيه كريمه قرآن كه مانند ستاره در آسمان توحيد انسانى مى درخشد و
همان آيه اى است كه رسول اكرم در دعوتنامه هايش به سران كشورها مى
گنجانيد، رئاليسم در واقع بينى و همه جانبه نگرى اسلام را ارائه مى دهد:
(قل يا أهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ألاّ نعبد الاّ اللّه و لانشرك به شيئاً)
بياييد به سوى يك سخن، يك تز، يك حقيقت، كه براى همه ما و شما يكسان است و
با همه نسبت برابر دارد، نه امتياز خاصى است براى ما و نه امتياز خاصى
براى شما; و آن اين كه خداى يگانه را بپرستيم و جز او هيچ چيز را نپرستيم.
تا اينجا آيه كريمه به يگانگى بخشيدن به انسان ها از راه ايمان واحد و جهت
و قبله واحد و ايده آل واحد و به آزادى معنوى رسيدن مى پردازد، آن گاه مى
فرمايد:
(ولايتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه) آل عمران/64
بعضى از ما انسان ها بعضى ديگر را (رب) خود ـ و حال آن كه رب همه خداست ـ
قرار ندهيم، به ارباب و بنده تجزيه نشويم، بياييد آن گونه رابطه هاى
اجتماعى غلط را كه منجر به اين گونه تبعيض ها مى شود قطع كنيم.)36
اين مقاله تنها تئورى نيست، رهبران اسلام هم در عمل در چنين خطى حركت مى
كردند، شهيد مطهرى از باب نمونه به حكومت علوى اشاره مى كند:
(همه مى دانيم كه على(ع) پس از عهده دار شدن مسؤوليت، دو كار را وجهه همت
و در رأس برنامه خود قرار داد; يكى پند و اندرز و اصلاح روحيه و اخلاق
مردم و بيان معارف الهى كه نمونه اش نهج البلاغه است، و ديگر مبارزه با
تبعيضات نژادى. على تنها به اصلاح درون و آزادسازى معنوى قناعت نكرد،
همچنان كه تنها اصلاحات اجتماعى را كافى ندانست; در دو جبهه دست به اصلاح
زد. آرى اين است برنامه اسلام.)37
استاد در تبيين مفهوم توحيد مى نويسد:
(توحيد نظرى بينش كمال است و توحيد عملى (يگانه شدن) انسان است. توحيد نظرى، ديدن است و توحيد عملى، رفتن.)
و درجاى ديگر مى نويسد:
(از مجموع آنچه گفتيم روشن شد كه توحيد عملى ـ اعم از توحيد عملى فردى و
توحيد عملى اجتماعى ـ عبارت است از يگانه شدن فرد در جهت يگانه پرستى خدا،
و نفى هرگونه پرستش قلبى، هواپرستى، پول پرستى، جاه پرستى و غيره، و يگانه
شدن جامعه در جهت يگانه پرستى حق از طريق نفى طاغوت ها و تبعيض ها و بى
عدالتى ها…)38
سپس ايشان با استفاده از يك تمثيل زيبا و گوياى قرآنى نمونه شخصيتِ
به يكپارچگى رسيده را با نمونه شخصيتى به يكپارچگى نرسيده مى سنجد:
(قرآن كريم در سوره مباركه زمر آيه 29، تفرق و تشتّت شخصيت انسان و
سرگردانى او و بى توجهى او را در نظام شرك، و متقابلاً يگانگى و به وحدت
رسيدن و يك جهت شدن در مسير تكامل و واقع شدن او را در نظام توحيدى چنين
بيان مى كند:
(ضرب اللّه مثلاً رجلاً فيه شركاء متشاكسون و رجلاً سلماً لرجل هل يستويان مثلاً)
خدا مثلى مى آورد، مثل مردى كه بنده چند فرد بدخوى ناسازگار است (كه هر
كدام با خشونت و بدخويى او را به سويى فرمان مى دهند) و مردى ديگر كه
تسليم يك فرد است; آيا اين دو مانند يكديگرند؟
انسان در نظام شرك هر لحظه به سويى و به جانب قطبى كشيده مى شود، خسى است
بر دريا، موج ها هر لحظه او را در جهتى با خود مى برند; اما در نظام
توحيدى مانند يك كشتى مجهز به دستگاه هاى راهنمايى است، در يك حركت منظم و
هماهنگ، تحت فرمان مقامى خيرخواه.)39
شهيد مطهرى در يك ارزيابى اجمالى، نظريات ماترياليستى و ايده آليستى و
رئاليستى را درباره انسان با هم مقايسه مى كند و نتيجه مى گيرد كه تنها
انسانِ اسلام قادر به پرواز به سوى كمال و تعالى است و شخصيت او به
(يگانگى) خواهد رسيد:
(انسان مدل نظريه ماترياليستى چون از درون به آزادى نرسيده و تنها تعلقات
بيرونى اش بريده شده، مرغ بى بال و پرى است كه قيد و بند ازاو برداشته
شده، ولى در اثر بى بال و پربودن قادر به پرواز نيست. اما انسان مدل نظريه
ايده آليستى از درون آزاد است و از بيرون بسته; مرغ با بال و پرى است كه
پايش به جسم سنگينى بسته شده است، ولى انسان مدل نظريه رئاليستى مرغ با
بال و پرى است كه هم وسيله پرواز و هم قيد و بندهاى سنگين از پاهايش
برگرفته شده است.)40
اين فشرده اى از ديدگاه شهيد مطهرى است درباره به يگانگى رسيدن شخصيت
انسان، كه تعبيرى ديگر از تحقق خود واقعى انسان و رسيدن او به كمال در
سايه توحيد عملى است، كه به سلامت فرد و اجتماع مى انجامد.
بنياد شخصيت انسان: اجتماعى بالطبع، داراى احساس اصيل (ما)، و احساس (من) نداشتن، در صورت سلامت انسان (جامعه بى طبقه)
سبب چندگانگى شخصيت: به وجود آمدن مالكيت و احساس (من) به جاى احساس (ما) (جامعه طبقاتى)
راه حل: از بين بردن مالكيت، ايجاد جامعه بى طبقه و دوباره (ما) ساختن (من) ها.
بنياد شخصيت انسان: روح و امور معنوى و اخلاق
سبب چندگانگى شخصيت: مملوكيت انسان و تعلق انسان به اشياء، (نه تعلق اشياء به انسان، يعنى مالكيت)
راه حل: اصلاح انسان با آزادسازى انسان از مملوكيت اشياء، و آزادى دادن به او.
بنياد شخصيت انسان: انسان، داراى بعد مادى و روحانى است.
سبب چندگانگى شخصيت: مملوكيت انسان نسبت به اشياء و بى عدالتى در جامعه
راه حل: آزادسازى انسان از مملوكيت اشياء، ايجاد عدالت اجتماعى و رفع نيازها، به توحيد عملى رسيدن در سايه پرستش موحدانه
(إنّا خلقنا الانسان من نطفة أمشاج نبتليه) انسان/2
اگر همان گونه كه گفته شد، ملاك انسانيت و تفاوت او با جانداران در ناحيه
بينش ها (علم) و گرايش ها (ايمان) باشد، كمال او نيز به كمال او در اين دو
بعد وابسته خواهد بود، زيرا انسانيت او وابسته به اين دو است… .
چنان وانمود مى شود كه اديان درباره انسان، فقط به رستگارى او در جهان
ديگر مى انديشند و كارى به سلامت روانى او ندارند; موضوعى كه به خصوص در
روان شناسى جديد ـ روان شناسى نيروى سوم، يا روان شناسى سلامت و كمال ـ
مطرح است يعنى سلامت و رسيدن به افق هاى والاتر انسانى در همين دنيا، كه
افرادى مثل مزلو، راجرز، آلپورت، فرانكل و… از نظريه پردازان مهم آن بوده
اند.
هدف در اين مكتب اين است كه انسان بتواند با (خود) و جهان، و آنچه كه
اطراف او را فراگرفته است به راحتى كنار بيايد و فشارهاى روحى و اجتماعى
او را از پا نيندازد و جام زندگى را در كام او پرشرنگ نسازد، و بدين سان
با (معنى جويى) در زندگى به (خود شكوفايى) و (زندگى بارور) دست يابد. به
بيان ديگر: يك بار هدف، رستگارى و فلاح است و زندگى اين دنيا به شدت تحقير
مى شود، مثل تعاليم برخى از اديان موجود، و بار ديگر سخن از سلامتى روانى
است، بى هيچ توجهى به رستگارى يا حيات اخروى.
اسلام چگونه انسانى را مى خواهد پرورش دهد. آيا همانند برخى اديان، زندگى
اين جهانى را تحقير مى كند و هيچ ارزشى براى آن قائل نيست؟ ترديدى نيست كه
در اسلام، رستگارى انسان و حيات اخروى او هدف نهايى است، و در مقايسه تمام
زندگى اين دنيا با ساعتى از زندگى آن جهان قابل مقايسه نيست. اما اين به
معناى بى توجهى به اين زندگى نيست، بلكه اسلام، هم رستگارى را به عنوان
هدف غايى براى انسان مى خواهد و هم سلامت روحى و روانى در اين جهان را
هدفى ارزشمند تلقى مى كند. انسان اسلام چشم به زندگى جاودانه دوخته و خود
را براى زندگى مناسب براى رستگارى در آن جهان آماده مى كند، اما در اين
دنيا نيز از بركات آن گونه سلوك و استراتژى حركت و مبارزه با تمام موانع
بهره مند خواهد شد كه او را به آرامش روانى، اميدوارى و نشاط و تلاش
برساند; جامعه سالم، زندگى دل انگيز در پرتو ايمان واميد.
شهيد مطهرى درباره انسان آرمانى اسلام، يا انسان كامل، مباحث گسترده اى
دارد. كتاب هاى (هدف زندگى) ، (تكامل اجتماعى) و (انسان كامل) يادگارهايى
ارزشمند در اين باره هستند، و حتى در (تعليم و تربيت) نيز دغدغه استاد
همان تربيت انسان براى كمال است. اما استاد توجه داده است كه هدف اسلام از
كمال انسان فقط رستگارى اخروى نيست، سلامت روانى و اجتماعى او نيز مورد
نظر است. و قرآن براى پيروان خود، افزون بر زندگى جاودانه در سراى ديگر،
در زندگى اين جهانى نيز سلامت روانى و سلامت اجتماعى را مى خواهد و در
تعاليم خود در نظر دارد.
ازاين رو هم در آن كتاب ها وهم در ساير آثار خويش، به ويژه (مقدمه اى بر
جهان اسلامى) اين جنبه را به طور جدى در نظر دارد. به تعبيرى روشن تر،
انسان سالم قرآنى كه او معرفى مى كند، در عين حال كه به رستگارى مى
انديشد، به سلامت فردى و اجتماعى نيز بى توجه نيست، زيرا اقتضاى ماهيت
انسان كه موجودى مادى و معنوى است، پرورش متناسب هر دو بعد است.
شهيد با نقل و نقد نظريه فلاسفه، عرفا، مكتب محبت، ديدگاه سوسياليسم و
اگزيستانسياليسم و مكتب قدرت (و مكتب ضعف) درباره انسان كامل و ايده آل،
محدوديت هاى اين ديدگاه را بر مى شمارد و در بررسى نهايى، افزون بر نقدهاى
ويژه بر هر كدام، نقدى هم دارد كه بر همه آن ديدگاه ها وارد است، و آن اين
است كه هر كدام از آنها به بخشى از حقيقت توجه داشته اند; فلاسفه فقط بر
خرد و خردورزى، عرفا فقط بر تزكيه قلب و عشق، با تحقير خرد، مكتب قدرت، از
سوفسطائيان گرفته تا بيكن و نيچه فقط بر قدرت توانايى آن هم به گونه اى
محدود، يعنى فقط تسلط بر طبيعت، مكتب هاى هندى و مسيحيت فقط بر محبت،
سوسياليسم بر يكپارچگى اجتماعى (و جامعه بى طبقه) و آزادى انسان از قيد
مالكيت، و اگزيستانسياليسم فقط بر آزادى انسان تأكيد دارند.
اما نظر اسلام به هيچ يك از اينها محدود نمى شود، عقل يكى از محورى ترين
ارزش ها در اسلام است، اما تزكيه و راه دل نيز فراموش نمى شود. اسلام با
اين كه بر محبت تكيه دارد، اما با ستم پذيرى نيز سازش ندارد، و انسان از
نظر اسلام آن وقت قوى است كه علاوه بر صلابت در برابر جبهه بيرونى ناحق،
برخود نيز مسلط باشد، و از سويى به نظر اسلام اين مالكيت نيست كه جامعه
انسانى را از هم مى برد و چند پارچه مى كند، بلكه مملوكيت انسان در برابر
اشياء است كه انسان ها را از هم جدا مى كند، و براى يكپارچگى بايد هم با
ستم ها و نابرابرى هاى اجتماعى مبارزه كرد وهم با مملوك اشياء شدن. آزادى
نيز در اسلام، ارزشى والاست، اما اين ارزش، ارزشى مقدمه اى است، يعنى
آزادى (وسيله) است، نه (هدف).
(معلوم شد كه اسلام اولاً تك ارزشى نيست، چشمى دارد كه همه جا را
مى بيند، آنچه را كه فلاسفه گفته اند، اسلام پيش از فلاسفه گفته است. آنچه
را كه عرفا ديده اند اسلام بهتر ديده است. آنچه را كه مكتب محبت گفته است،
اسلام بيشتر گفته. آنچه را كه مكتب قدرت ديده، اسلام بهتر ديده است، و در
عين حال نقاط ضعف هيچ يك را ندارد.)41
اين نظريه، كه انسان را در گستره بيشتر و افق والاترى قرار مى دهد و در
يكى از ابعاد وجودى خلاصه اش نمى كند، برگرفته شده از متن قرآن كريم است.
استاد در هنگام سخن از كمال انسان مى گويد، كمال هر موجودى متناسب با وجود
خود اوست، كمال فرشته غير از كمال انسان است، سپس آيه اى از قرآن را كه
اين نظريه ازآن برداشت شده است بيان مى كند:
(تفاوت انسان (با فرشته و حيوان) به دليل همان تركيب ذاتش است، كه در قرآن
آمده است: (انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه) انسان/2
ما انسان را از نطفه اى آفريديم كه درآن مخلوط هاى زيادى وجود دارد.
مقصود اين است كه استعدادهاى زيادى به تعبير امروز در ژن هاى او هست…
(انسان را از) نطفه اى كه مجموعى از مشج ها يعنى استعدادهاى گوناگون و
تركيبات گوناگون است خلق كرديم… .
بنابراين، از اين بيان قرآن معلوم مى شود كه كمال انسان به دليل همين (امشاج بودن) ، با كمال فرشته فرق مى كند.)42
شهيد با چنين دركى روشن از قرآن كريم درباره انسان، ديدگاه هاى افراطى و
تفريطى درباره انسان را نقل مى كند و آنها را بيشتر مانند كاريكاتور مى
داند تا تصويرى كامل از انسان، به همين دليل به بعد روانى و اجتماعى،
دنيايى و آخرتى زندگى انسان تكيه مى كند و كمال و سلامت انسان را در گرو
(تعادل) و (توازن) رشد هر دو بعد مى داند:
(كمال انسان در تعادل و توازن اوست، يعنى انسان با داشتن اين همه
استعدادهاى گوناگون ـ هر استعدادى كه مى خواهد باشد ـ آن وقت انسان كامل
است كه فقط به سوى يك استعداد گرايش پيدا نكند و استعدادهاى ديگرش را مهمل
و معطل نگذارد و همه را در يك وضع متعادل و متوازن، همراه هم رشد دهد كه
علما مى گويند اساساً حقيقت عدل به (توازن) و (هماهنگى) بر مى گردد، مقصود
از هماهنگى در اينجا اين است كه در عين اين كه همه استعدادهاى انسان رشد
مى كند، رشد هماهنگ باشد.)
شهيد سپس نمونه هايى از افراط و تفريط در رشد يك ارزش خاص را در جامعه يا
افراد به طور گسترده ذكر مى كند. از جمله گرايش افراطى به ارزش عبادت بدون
در نظر داشتن ابعاد ديگر، يا (خدمت به خلق) يا (آزادى) و يا عشق به تعبير
متصوفه را كه اگر چه هر كدام بى ترديد ارزش است، اما فراموش كردن ابعاد
ديگر يعنى رشد يك سويه.
استاد شهيد با نشان دادن منطق قرآن و نمونه اى مانند ابراهيم(ع) و منطق
نهج البلاغه و همه بعدى بودن امام على(ع)، انسان كامل و همه جانبه اسلام و
قرآن را معرفى مى كند.
با توجه به آنچه گفته شد انسان كامل از ديدگاه ايشان، انسان سالم با
ديدگاه روان شناختى نيز هست. يعنى رستگارى، سلامت روانى وجامعه سالم را با
هم در نظر دارد. و اينها همه در سايه بندگى و ايمان خالص، ستم ستيزى
درجامعه وبهره گيرى درست و هماهنگ از تمام نيروهاى خدادادى خود، و از راه
تعالى و رشد روحى و روانى خود و خدمت به خلق خدا، و در پرتو ايمان و اخلاص
ممكن است. با تفكر و تعقل، درك و عشق، محبت به انسان ها و توانايى
رويارويى با ستم و فساد، و نيز نيروى كنترل غرائز خويش و راهنمايى آنها به
سوى ارضاى صحيح و منطقى.
استاد شهيد آن گاه با سربلندى اين ديدگاه كامل را درباره انسان سالم و كامل، دليل حقانيت و الهى بودن اسلام مى شمارد:
(منطق بسيار مشخص و بسيار روشن به ما نشان مى دهد كه اسلام مكتب جامع و
كامل است. اينهاست كه به ما ثابت مى كند اسلام از طرف خداست.)43
از سويى همين جامعيت و كمال ديدگاه اسلام درباره انسان و ارزش هاى انسانى، دليل حقانيت نبوت حضرت محمد بن عبدالله(ص) نيز هست:
(مگر نه اين است كه اين مكتب هايى را كه گفتيم، همه را نوابغ درجه اول
دنيا گفته اند و ارائه داده اند، ولى مى بينيم همگى در مقابل مكتب اسلام
رنگ مى بازند. پيغمبر هر چه نابغه بود ـ تازه نابغه اى كه به مكتب نرفت و
خط ننوشت ـ محال و ممتنع بود كه يك مغز خودش بتواند اين گونه حرف بزند.
معلوم است كه از ما فوق قدرت انسان ها الهام گرفته است و واقعاً از ناحيه
خداست. اين مكتب بر تمام مكتب هاى ديگر مى چربد; با مقايسه اسلام با مكتب
هاى ديگر است كه ارزش اين مكتب ـ آن چنان كه بايد و شايد روشن مى شود.)44
1. ابراهام هارولد مزلو، انگيزش و شخصيت، ترجمه احمد رضوانى، مشهد، آستان قدس رضوى، چاپ اول، 111.
2. همان.
3. همان، 113.
4. همان، 112.
5. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، (وحى و نبوت)، انتشارات صدرا، چاپ اول، 3 / 183.
6. همان.
7. همان، 73.
8. همو، اسلام و مقتضيات زمان، انتشارات صدرا، 2/ 192.
9. همان، 2/ 193.
10. همان، 2/192.
11. همان.
12. همان 2/ 198.
13. همو، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 2/28.
14. همان، 2/205 (انسان در قرآن).
15. همان، 2/282.
16. همان، 2/22.
17. همان، 2/28.
18. جهانى از خود بيگانه، 100، به نقل: شهيد مطهرى، مجموعه آثار، 2/278.
19. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 2/39، (انسان و ايمان).
20. همان، 2/39.
21. همان، 2/43.
22. همان، 2/38.
23. همان، 2/49.
24. همان، 2/44.
25. سيامك خدا رحيمى، مفهوم سلامت روان شناختى، مشهد، انتشارات جاودان خرد، 33.
26. مفهوم سلامت روان شناختى، 42.
27. همان، 41.
28. همان، 59
29. ابراهام هارولد مزلو، به سوى روان شناسى بودن، ترجمه احمد رضوانى، مشهد، معاونت فرهنگى آستان قدس رضوى،41.
30. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 2/106، (جهان بينى توحيدى).
31. همان، 2/107; انسان كامل، 306 به بعد.
32. همو، مجموعه آثار، 2/108; انسان كامل، 307.
33. همو، مجموعه آثار، 2/108.
34. همان 2/109; انسان كامل، 310 و 314.
35. همان، 2/110 ـ 111; انسان كامل، 319.
36. همو، مجموعه آثار، 2/112.
37. همان، 2/104.
38. همان، 2/117.
39. همان، 2/ 116.
40. همو، اسلام و مقتضيات زمان، 2/46.
41. همو، انسان كامل، انتشارات صدرا، 352.
42. همان،40.
43. همان، 41.
44. همان.